یاد روز حافظ !

اکتبر 13, 2008 در 8:06 ق.ظ. | نوشته شده در مهر 87 | بیان دیدگاه
برچسب‌ها: , , , ,

شب بيست مهرماه ياد روز حافظ ، جلسه اي با حضور دکتر لاريجاني ، نمايندگان استان فارس در مجلس ، آيت الله حائري شيرازي امام جمعه محترم شيراز و فرهيختگان و دوست داران حافظ که طي دعوت نامه اي در آراگاه حافظ حضور به هم رسانده بودند ، برگزار شد . يکي يکي بزرگان آمدند با شعري از حافظ شروع کردند و با ابياتي هم به پايان رساندند .
 اما من هميشه دنبال حواشي هستم.(البته بعضي از آنها در اينجا قابل گفتن نيست و بيشتر به دوستانم از طريق آي دي خواهم گفت) .
اول جلسه شلوغ بود و جاي نشستن پيدا نمي شد اما کم کم وسط جلسه يکي يکي مي رفتند گويا دنبال چيزي آمده بودند، اما نيافتند ! (ياد خاطره اي افتادم).
يکي مشغول بازي با گوشي موبايل، يکي سرگم عکس گرفتن از خودش ، يکي بازي با بلوتوث ، يکي ديوان حافظ در دست گرفته و تفالي مي زند ، يکي با تلفن همراه پچ پچ مي کند ، عده اي کم هم گوش سپرده به سخنران …
از شانس من آدم نخاله اي تنگ دلم نشسته و مدام اراجيف سر هم مي کند : من مامور فلان مسؤل ، استاندار ، فرماندار ، فلان رئيس هستم ، من شماره همراه همه رو دارم ، من … (موندم ببينم اين دعوتنامه ها رو به چه جور آدمائي دادند)
به جرات مي گويم 80% حاضران حافظ را نمي شناختند .
در جلسه کارت پستال هائي به اسم فال حافظ پخش مي شد که يک طرف آن شعر حافظ و پشت آن طراحي گرافيکي با توجه به اين مناسبت با اسم و اشعار حافظ بود که نشان مي داد اصلا هيچ کدام حافظ را که نمي شناسند هيچ بلکه خيلي ساده انگارانه طراحي شده بود مثلا در يکي از آنها عکس طبيعي از زلف(موي بلند) قرار داده بودند! بيچاره ها هنوز معناي زلف را در شعر حافظ نمي دانند .(ساير طرح ها نيز چنين به نظر مي رسيد که کار عده اي جوان ناپخته باشد که عشق و عرفان حافظ را به بازي گرفته باشند)در يکي ديگر از طراحي ها حافظ را تنها در يک صفحه قرار داده بود با اين بيت شعر : عشقت رسد به فرياد از خود به سان حافظ    قرآن ز بر بخواني در چارده روايت
در اطرف حافظ تعداد زيادي از انسان ها که شکل کلي آنها يک حيوان مي شد . پرسيدم اين حيوان چيه ؟ و منظور چيست ؟ يکي بعد از کلي من و من کردن گفت اين نماد انسانهاي دور و بر حافظ است !!!
در اين مراسم گروه تواشيح طاها کار قشنگي اجرا کرد (ياد خاطره اي افتادم) .
اما شب بعد در تالار حافظ با نشست دوست داران حافظ شب شعر و موسيقي بود که قبل از آن آقاي پايمردي رئيس انجمن دوستداران حافظ صحبت کرد من دير رسيدم و به اين جمله : نبايد با آمدن هر دولت رنگ و بوي مراسم ها تغيير کند ، نبايد رنگ سياست به خود بگيرد . بلافاصله اولين شاعر آمد و شعري خواند و به گفته خودش درد و دل و همزباني با حافظ (همش فرياد از چنين است دنياي ما و چنان شده کار ما و…)(باز هم ياد خاطره اي افتادم)
يکي از جالب ترين اشعار از آن خانم پروانه نجاتي بود :
مردي به شال و کلاه و سبيل نيست
هرکس تبر به دست گيرد خليل نيست
مردي به وسعت نظر و جرات دل است
قد و قواره هيچ زماني دليل نيست
بازوي جوهر است که غيرت مي آورد
دستش به خال کوبي و از اين قبيل نيست
گردن به حکم عشق نهادن بدار نهيد(اين آخرش خوب متوجه نشدم)
مردي به قطر گردن و طول سبيل نيست
دستي به دستگيري افتادگان بيار
مردانگي به اربده و قال و قيل نيست
بايد گذشت از دل سنگين صحرا
هر آب ره نبرده به دريا که نيل نيست
شعر طنزگون يدالله طارمي هم با لهجه اصيل شيرازي حضار را به خنده و تشويق مضاعف وادار نمود .
کوچکترين عضو انجمن هم خانم مريم هاشم پور بود که از مادرش سوال کردم گفت 10 سال دارد . اسمش خوانده شد ، مانند آقايان که دست در جيب عقب خود جهت برداشتن کيف پول مي کنند او چند تکه کاغذ بيرون آورد و… البته به نظر من از اون آقاي اولي که شعر را هم سياسي کرده بود شعرش زيباتر و بي غل و غش ، و جالبت تر بود .(واقعا استعداد داشت) .

پي نوشت : (ياد خاطره اي افتادم) : چند سال پيش به اسم ياد روز حافظ کاري کردند که پيکر مطهر آن عارف و شاعر عالي مقام در گور لرزيد .موسيقي و …
شايد حافظ هم دوست داشت همچنان ناشناخته بماند و يادروزي نمي بود .

وب‌نوشت روی WordPress.com.
Entries و دیدگاه‌ها feeds.